۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

انسان کامل



انسان کامل





آمد و خورشید را آواز داد


قمریان خسته را پرواز داد






گفت ای احساس قربانی شده


ناله ی در سینه زندانی شده






خستگی می بارد از گفتار تو


رنگی از شک دارد استغفار تو






باید از جا خاست ، تا محراب رفت


پا به پای شعله ها بی تاب رفت






کوچ را با شیوه ی ترتیل خواند


درد را، با حلق اسماعیل خواند


۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

عشق


لطفاٌ نظرات خود را در مورد این وبلاگ بدهید.

۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه

روز و شب


به نام خدا



روز و شب پروانه وار من در کنار آتش شمع فروزان وجودت سوخته ام و ساخته ام ، اما نمی دانم چرا من نمی شم خاکسترت تا شوم محو سجود آتش عشقت روز و شب دیوانه وار باغبان باغچه ام ، باغچه ای لبریز از گلهای بهشت با عطر بوی تازه اش مست میُ مدهوش گل اما نمی دانم چرا با چیدنش بیگانه ام روز و شب ماهی وار غرق دریای وجودت گشته ام با آب پاک دریای تو همراهی ام با جزر ومد بالا و پایین می روم اما نمی دانم چرا طوفانیِ دریای تو در ساحلش جان میدهم اما نمی میرم چرا؟ در حسرت و حیرانم.



علی ابوترابی اناری


اگه به وبلاگ من سر زدین نظر ندادید
الهی بروید زیر کامیون روغن عوض کنید